loading...

کپی از مطالب صهبای صهبا

برش های گاه و بیگاه از قصه یک زندگی مشترک

بازدید : 402
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 9:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کپی از مطالب صهبای صهبا

امروز اتند محترممون بدون هیچ دلیل خاصی توی جمع کاملا از خجالتم دراومد و بنحوی میشه گفت حیثیت برام نذاشت.

بعد چند ساعت متوجه شدم یکی از رزیدنتای سال سه رفته پشت سرم بدگویی کرده. و خب دلیلش اینه که چهارشنبه آوردمش یه گوشه‌‌‌ای و بهش یه سری از اشتباهاتی که توی بخش داره مرتکب میشه رو خیلی خصوصی و خواهرانه گفتم. این رزیدنتمون تنها رزیدنت چادری و بظاهر مذهبی و انقلابی بین کل رزیدنتای خانمه. و شاید همین وجه مشترکش با خودم - یعنی چادر گذاشتن تو اون شرایط - باعث شد برم و باهاش صحبت کنم که نسبت به رفتارش یه تجدید نظری داشته باشه.

چارشنبه ، اول حرفامون خیلی خودشو روشنفکر و پرفکت نشون داد. بعد کم کم رسیدیم به مرحله انکار. از یه طرف خودشو نقدپذیر نشون میداد و میگفت بخشی از حرفاتو قبول دارم و از یه طرف دیگه میگفت نه و اینجاهاش اصلا درباره من صدق نمیکنه. بعدش کم کم پرخاشگر شد و شروع کرد از لابلای حرفای من از خودم ایراد بگیره و با ایراداتی که از من میگرفت ، بحثو عوض و خودشو تبرئه میکرد. در نهایت هم صداشو بالا برد و وسط حرفام بلند شد و رفت. و چند دقیقه بعد دوباره برگشت و با یه لحن خیلی بدی دوباره شروع کرد با حمله کردن به من از خودش دفاع کنه. از اونجا به بعد دیگه من فقط نگاش کردم تا خودش خسته بشه و بره...

گذشت تا امروز که بعد از دو سه روز متوجه شدم رفته پشت صحنه رابطه من و یکی از اتندا رو به هم زده. و متوجه شدم که یکی دو تا از اینترنا و رزیدنتای سال پایینی رو هم با نسبت دادن یه سری حرفا به من بدبین کرده.

پریسا میگه این دختره همینجوری به تو حسادت میکرد. حالا رفتی صاف بهش گفتی عزیزم بیا تا درباره خلأ شخصیتیت حرف بزنیم؟ و بعد نشستی انگشت کردی توی چیزی که نمیتونه انکارش کنه؟

پریسا میگه نباید این کارو میکردم. میگه ساده لوحی کردم. میگه باید بی خیال میشدم و رهاش میکردم که تا تهش بره و بیفته تو چاه. میگه خودمو بدنام کردم. ولی نیت من چیز دیگه‌‌‌ای بود. و تا جایی که عقلم کار کرد ، در عمل مراعات شخصیتشو کردم و اشتباهی مرتکب نشدم. اما در جوابم خیلی تهاجمی‌برخورد کرد. و خب احتمالا طبیعیه... شاید توقع من از دختری با این وجنات ، بیش از حد بود.

پریسا امروز میخندید و بهم میگفت همه شما دختر چادریا مدلتون این شکلیه. منم باهاش خندیدم و میگم چه مدلی؟ میگه همه تون بی جنبه اید. موذیانه میخندم میگم گور خودتو کندی خانم دکتر! الان میرم زیرآبتو پیش اتند میزنم. بعد میگه تو رفیق گرمابه گلستانمی‌و خیلی قبولت دارم. ولی کسایی که تیپ تو رو دارن تو جامعه فقط بلدن به دیگران تذکر بدن. پای خودشون که به تذکر شنیدن باز بشه تحملشو ندارن و عصبی میشن. با لبخند نگاش میکنم و تو دلم میفهمم که چقدر بد عمل کردیم بعضی از ما چادریها...

* اعتراف میکنم...

اعتراف میکنم اشتباه من این بود که مصرانه ادامه دادم تا اشتباهش به خودش اثبات بشه. در حالیکه باید همون تذکر اولو که دادم ، لبخند میزدم و رهاش میکردم تو همون وضعیت. این اشتباهیه که بارها و بارها مرتکب شدم. حتی تو همین وبلاگ هم این اشتباهو یه بار با یه نفر مرتکب شدم. درحالیکه میبینم پریسا معمولا هیچوقت خودشو درگیر اینجور مسائل نمیکنه. یا مثلا مهسا وقتی عصبی میشه ، خیلی صریح یه نفرو نقد میکنه. بعد که طرف قبول نکرد میگه اوکی ، بای. و میره که میره که میره. ولی من تو مرحله انکار هم کنار اون شخص میمونم. بعدشم که شروع میکنه به خودم حمله کنه میمونم. و خلاصه میمونم و میمونم و میمونم...

نه روش پریسا درسته ، نه مهسا ، و نه من. اما شاید از مهسا بهتر از همه مون باشه.

* اوایل دوره رزیدنتی که رابطه م با اتند خراب میشد خیلی آشوب میشدم. راستش برام مهم بود که تو نظر اتندامون بد جا نیفتم. و همین نگاه منو از خدا دور میکرد. خیلی طول کشید تا متوجه بشم که چقدر مشرکانه دارم زندگی میکنم...

از حواشی ایجادشده توی بیمارستان ناراحتم و نمیتونم کتمان کنم که قلبم درد گرفته از اینکه بخاطر اشتباه و گناهِ نکرده ، زیرآبمو زدن. نمیتونم ناراحت نشم وقتی میبینم بچه‌هایی که باهاشون صادقانه دوستی کردم ، با شنیدن حرفای یه طرفه این دوستمون کاملا بهم بدبین شدن. شاید حس از دست رفتن عزت نفسمه که داره آزارم میده. و خب این بابت اشتباهیه که خودم مرتکب شدم.

خدایا منو ببخش بابت اشتباهاتم. عزت و ذلت دست خودته. من سعی میکنم خودمو تو موضع تهمت قرار ندم. اما سزاوار بدنام شدنم اگه اراده تو به این باشه...

* یه بار خیلی وقت پیش به همسرم گفتم وقتی من خُلقم تنگ میشه و زورم بهت میرسه و اذیتت میکنم چطور تحملم میکنی؟ گفت میشینم با خودم فکر میکنم دقیقا کجا و به کی ظلم کردم که خدا بواسطه تو داره ازم انتقام میگیره. حرفش به دلم نشست... بقدری که از اون روز هر موقع این اتفاقات پیش میاد ، به خدا میگم چکار کردم که بابت گناهِ نکرده ، مستحق این عذاب شدم؟ چکارم داری که خودتو یادم انداختی؟

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 112
  • بازدید سال : 378
  • بازدید کلی : 12941
  • کدهای اختصاصی